نتایج جستجو برای عبارت :

شبتون بخیر :)

پروردگاراخود را تقدیم تو میدارمبا من کن و از من ساز آنچه خود اراده کنیاز اسارت نفس رهایم کنتا انجام اراده ات را بهتر توانممشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها شاهدی باشد، برای کسانی کهبا قدرت توعشق توو راه تویاریشان خواهم دادباشد که همیشه بر اراده ات گردن نهم.آمینشبتون آرام :)
خداوندا..آرامشم را میان پیچ و خم زندگیی که خود رقم زدم، گم کرده ام آرامم کن..راهنمایم باش و ایمانم راقوی کنکه دیگر لحظه ای تو را در خلوت خویش گم نکنم..خداوندا..اگر
همه ی مردم دنیا هم مرا ، احساسم را ، مهربانی‌هایم را فراموش و دستانم را
رها کردند، تو مثل همیشه کنارم باش و دستانم را به خودم نسپار..خدایا آنچه از احساسم مانده را به تو میسپارم تا از تنها دارائیم محافظت کنی..خداوندا دنیایت بیش از حد توان من سرد است و من به تو ، به آغوشت ، به رحمت بی کر
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.وتو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
خدایا؛تو تنها روزنه ی امیدی هستی که ؛ هیچگاه بسته نمی شود.تو تنها کسی هستی که ؛ با دهان بسته هم می توان صدایش کرد.تو تنها کسی هستی که ؛ با پای شکسته هم می توان سراغش رفت.تو تنها خریداری هستی که ؛ اجناس شکسته را بهتر برمی دارد.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه رفتند ، می ماند.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی هم پشت کردند ، آغوش می گشاید.تو تنها کسی هستی که ؛ وقتی همه تنهایت گذاشتند ، محرمت می شود.و تو تنها سلطانی هستی که ؛ دلش با بخشیدن آرام می گیرد ، نه با تن
هیچ شبے⭐️پایان زندگے نیستاز وراے هرشب دوبارہخورشید طلوع میڪندو بشارت صبحے دیگر میدهد⭐️این یعنے امید هرگز نمےمیرد
⭐️الهی در سڪوت شبذهنم را آرام ڪن⭐️و مرا در پناه خودتبه دور از هیاهوی⭐️این جهان بدارالهی نور خدا⭐️به زندگیتون بباره
#شبتون_غرق_در_عطرگل
سلام...
آقا چرا این امتحانا دست از سر ما بر نمی دارن؟!!!!!
میان ترم تموم شد، کلاسی ها شروع شد...حالا شفاهی و کتبی هم که فرقی نداره...مهم اینه که واسه همشون باید درس بخونیم...:/
البته که واسه همشون نمی خونیم چون گاهی اوقات حسش نیست و گاهی هم وقتش...:/
ولی خب استرسش که هست...:|||
 
پ.ن:تاریخ رو دوست دارم اما الان حال ندارم بخونم...:///
پ.ن2:باورم نمیشه که واسه پرسش شفاهی دینی خوندم0_0
پ.ن3:شبتون به خیر...
 
 
روز و شبتون پر برکت...
 
یاعلی...
بچه ها دوتا نکته رو تو برخورد و مکالمه با من یادتون باشه:
1- نصیحتم نکنید چون شدیدا از این کار بدم میاد و تو هیچ آزمونی اثبات نمیشه ک کسی عقلش از دیگری بیشتره مگه اینکه ازش بپرسن و مثلا بگن " نظر شما در رابطه با این موارد چیه؟"
2- ده تا مولفه داشتن حرمت نفس رو بخونید!!!! اصلا ویدئوش رو از تو یوتویوب ببینید دکتر هولاکویی قشنگ توضیح میده
.
شبتون بخیر
چیزی نتونسم براتون بذارم اخه هنین الانشم دزدکی اومدم
بلداتون پر از مهر و صفا و صمیمبت باشه
فال حافظ من ابن دراومو که قدر زندگیتو بدون..قدر لحظلتو بدون..
از ادماب دورو و مکار دوری کن...با اونا هم صحبت نشو..
به گذشته فکر نکن...
غم و غصه ارو فرلموش کن و غصه چیزی که گذشته ارو نخور...
امبدوارن فالتون خوب باشه...
اگه قابل میدونین فالتونو بگین دورهن فیض ببرین...
نظرات آزاده عشقولیا...
شبتون بخیررررررر..♥♥
عادت
ناجوان مردانه ترین بیماریست، زیرا هر بد اقبالی را به ما می قبولاند، هردردی را و هر مرگی را.
در اثر عادت، در کنار افراد نفرت انگیز زندگی می کنیم، به تحمل زنجیرها رضا می دهیم، بی عدالتی ها و رنجها را تحمل می کنیم.به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم میشویم.
عادت، بی رحمترین زهر زندگیست. زیرا آهسته وارد می شود، در سکوت، کم کم رشد می کند و وقتی کشف می کنیم که چطور مسموم آن شده ایم، می بینیم که هر ذره بدن مان با آن عجین شده است، می بینیم که هر حرک
امروز موهامو آمبره کردم . برای اولین بار بود چون هیچوقت تا الان هایلایت انجام نداده بودم.
یه تجربه خییییلی جالب و جدید بود .هرچند یکم اذیت شدم و تقریبا میتونم بگم هشت ساعتی توی اون شلوغی آرایشگاه زیر دست آرایشگر بودم اما اون موهای خوشرنگ ابریشمی و شکل جدیدم توی آیینه تموم خستگی رو از تنم دراورد ^_^
+خیلی خوشحالم چون تغییر تقریبا خیلی مثبتی کردم عشق جانمم نگم ک چقدر تعریف کرد و خوشحال شد ..با بوی موهای خوب و نرم و خوشبو و خوش رنگ و با هزار تا حس خو
بشدت حس غرور و حسادتم گل کرده از اینکه اینقدر بیکارم و همش انلاین نه اینکه اصلا کاری نداشته باشم ولی کارامم اونقدر نیس که کاملا وقتم پر کنه.
باید برنامه بچینم و برنامه ام با هر چیز اضافی هس پر کنم دلم نمیخواد همش بی جهت انلاین باشم...
نتم تموم شده و فعلا تا مدتی نت نمیخرم تا یکم عادت کنم به استفاده کمتر از شبکه های مجازی.
از خالی بودن تایمم بدم میاد درجریانید که؟ 
همین الان برنامه ریزی میکنم براش... 
یکی از بچه ها تو کامنت ها گف هدف بساز برای خودت
نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار...:/
عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!
پ ن:می خوام رمان بخونم...شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه...
لطفا پیشنهاد کنین^...^
#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب...:/
روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت...

یاعلی...
امیر المومنین علیه السلام راس و امیر و شریف‌ترین مومنین در قرآن (به روایت اهل سنت عمری)
احمد بن حنبل، ابن ابی حاتم و ابن مردویه از علمای بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده‌اند:
حدّثنا إبراهیم بن شریك الكوفیّ قال حدثنا زكریّا بن یحیى الكسائیّ قال حدثنا عیسى، عن علیّ بن بذیمة، عن عكرمة، عن ابن عبّاس، قال: سمعته یقول: لیس من آیة فی القرآن: {یا أیّها الّذین آمنوا}، إلّا وعلیّ رأسها وأمیرها وشریفها، ولقد عاتب اللّه أصحاب محمّد فی القرآن، وما ذكر علیّا
ساعت 8 صبح بیدار شدم، ساعت 9 شرکت بودم، تا ساعت 4.5 عصر با 10 نفر مصاحبه کردم، ساعت 5.5 تو باغ کتاب جلسه‌ی MBTI داشتیم... توی راه داشتم مطالبی که باید امروز آموزش می‌دادم رو مرور می‌کردم، 5.5 تا 9 جلسه بود، 10 رسیدم خونه، دوش و شام و استراحت
حال تمرین آمار رو دیگه ندارم!! :) امیدوارم فردا تا قبل از تایم کلاس برسم انجامش بدم...
شبتون خوش......
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
شعر، کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این غائله را "آه" به پایان ببرد
#حامد_عسگری
سلام شبتون بخیر
پایان
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
O ses türkiye میبینم و به این فکر میکنم کی میشه بدون استرس بشینم این برنامه رو ببینم! وای وای وای نگم از kuzey yildizi که نمیتونم ببینمش بعد کنکورم جبران میکنم همه ی اینارو مونتظیر باش✌
ساعت خوابمو تو این دو روز یه جورایی تونستم تنظیم کنم! شب و روزم مشخص نبود! از فردا هم قراره رو این پروسه کارکنم که بعد کتابخونه 1 ، 1.5 ساعت خواب بعدش دوباره درس ...
بچه ها شماهم اگه خواستین خودتونو به چیزی عادت بدین یا عادتی رو ترک کنین باید وقت بزارین چند روز ... مثلا من خودم
سلاااممم:)
کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)
خییییلییی خوشگل بود...ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود...:((
ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود... 
این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم...
جالبه...
توصیه می شود که بخونیدش:))
روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ...
یاعلی...
سلام ، امیدوارم حالتون خوب باشه
امیر حسین هستم یک دانشجوی پزشکی ورودی بهمن 98 هستم ، به ادبیات علایق زیادی دارم مخصوصا سهراب ، هر چند کمتر فرصت کردم کتاب غیر درسی بخونم این سال ها ...
کنکور هم که یک فرآیند فرسایشی بود ، فقط خدا میدونه چه قدر سختی کشیدم تا بالاخره قبول بشم...
دوست دارم حال خوب دوران دانشجوییم را با شما شریک بشم و تا جایی که بتونم مطالب قشنگ و پر مغزی اینجا بذارم...
خوشحال میشم که نظرات شمارا بدونم در ادامه ...
خیلی ممنون ، روز و شبتون
خب من دیروز عصر از مشهد رسیدم شهر خواهر و امروز صبح از شهر خواهر برگشتیم خونه خودمون
واستون بگم که مشهد خیلی بهم خوش گذشت
جزییاتش بمونه واسه پست بعدی
اینم اضافه کنم که بدجور سرما خوردم، سینوسهام عفونی شدن و صورتم سنگین شده و درد میکنه ،
از طرفی نمیدونم چرا بدنم حساس شده به آنتی بیوتیک و ضد التهاب ها واکنش میده و کهیر میزنم...
خب سخته ، با این وضع فردا هم برم باقی شیفتهای سوختگی رو شروع کنم ... امیدوارم واسه فردا
عصر نوبت دکتر متخصص گیرم بیاد که د
سلاااممم:)
کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)
خییییلییی خوشگل بود...ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود...:((
ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود... 
این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم...
جالبه...
توصیه می شود که بخونیدش:))
#کتابخوانی:)
روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ...
یاعلی...
 
سلام دوستان شبتون بخیر امیدوارم درکمال صحت و سلامت به سر ببرید
این مدتی که گذشت به دلایلی مجبور به قطع ارتباط با تقریبا همه ی دوستان شدم..
یه سری اتفاقات پیش اومد که شکر خدا تا اینجا که بخیر گذشت.. هرچند سخت..
نمیخوام الان تعریف کنم چون هنوز نیمه راه رو هم نرفتم و میخوام وقتی همه چی درست شد به امید خدا بیام و براتون بگم
دم اونایی که نگران شدن و حالمو پرسیدن گرم و شرمنده که نشدجوابتونو بدم یا بهتون توضیح بدم
این کرونا هم متاسفانه یکم اوضاع بدتر
1.خب میدونین من شکست عشقیامم مسخرس. یه عکس یارو رو تو اینستا میبینم، کسی که پشتش وایساده رم میبینم مثل دیوونه ها میزنم زیر گریه. بعد میرم تلگرام با صبا کلی می خندم و همه چی یادم میره. خوبه دیگه اینجوری... فراموشی اینجوری قشنگه.
2.دیوونه شدم! یه کم دارم درس میخونم این روزا چون حالم بده! حالم که بد میشه درس میخونم چون بلد نیستم هیچی رو و یه بهونه موجه برای گریه کردن پیدا میکنم. موقع خوندن، جمله ها مغزمو میجون! قول دادم اون تایما چون وسط درسه سمت گوشی
سلاااممم:)
نفس رو از دختر خاله جان گرفتم و خوندم...
فوووووقققق العادهههه بوووودددد:)))
شدیییدا سفارش میشه...
دید من رو تو بعضی مسائل تغییر داد و چیز هایی هم ازش یاد گرفتم:)
تازه چندتا کتاب هم نام برد که می خوام بخونم:)

خلاصه که معرفی میشود به شدت:)
#کتابخوانی:)
روز و شبتون پر از محبت اهل بیت(ع)...
یاعلی...
سلام به روی ماهتون 
شبتون بخیر 
با یک روز تاخیر با کمال معذرت و تاسف در خدمتتون هستم 
راستی دیشب پارت جدید اماده نشد که اپش کنم و شرمنده اتون شدم 
از همتون بخاطر این یه روز صبرتون ممنونم
و پر چونگی نمیکنم این شما و این همه ادامه ی مطلب ..
 
ادامه مطلب
دو چیز رو هرگزززز نمیخوام امتحان کنم
یکیش خورش اسفناج با مرغ مامانم
یکی هم کیکای بینگو
×حالا الان یاد یه ماجرا افتادم بذارید لااقل این یکیو بگم رو دلم نمونه
یه مدتیه ما با سرعت نتمون مشکل داریم ایضا با قطعی های زیادش(ینی ماهی200-300گیگ میخریم کوفتمون میشه)
بعد حالا یه مدته ما پدر این شرکت رو دراوردیم(البته که باید خدمات درست بدن هم اینکه ما مشتری چندسالشونیم هم اینکه هیچ وقت مودممون خالی نبوده!!![این تیکه رو برعکس بخون])
حالا یکی از راهکاراشون خ
نمیدونم چرا قبل از اینکه تعطیل شیم همه ی فیلما و کتابا میگن بیا منو ببین و بخون ولی وقتی تعطیل میشی همه میرن کنار...:/

عاخه این چ وضعشه؟!
چرا مسئولین رسیدگی نمیکنن؟!

پ ن:می خوام رمان بخونم...شاد باشه آخرش هم غمگین تموم نشه...
لطفا پیشنهاد کنین^...^

#حوصله های سر رفته:/
#فیلم_کتاب_نقاشی_خواب...:/

روز و شبتون سرشار از آرامش و وقتتون پربرکت...


یاعلی...
#پوستر
استخاره شهادت ...
همرزم های شهید لطفی میگفتن :
مهدی آرزو داشت شهید بشه و جانباز شدن رو نمیخواست چون میگفت جانباز شدن  تحملش واقعا سخته ...
میگفت دوست دارم صورتم سالم برگرده تا خانوادم  با دیدنش آروم بشن ...
به این دو خواسته و استخاره شهادتش که نگاه می کنم ...
به این میرسم که وقتی عاشق خدا شدی ...
و خدا عاشقت شد ...
به خواسته هاتم توجه می کنه و نازتو می خره ...
مهدی وقتی برگشت ...
هم استخوان هاش خرد شده بود ...
هم جانباز نشده بود ...
هم صورت زیباش سالم بو
امروز واقعا اتفاق خاصی نیوفتاد ،نزدیک نه و نیم صبح خوابم برد و نزدیک دو ظهر چش وا کردم که قل بخورم دیدم دوتا چش سبز زل زده بم،بعله،گربه بود رفته بود گوشه ی تخت ک یه باریکی بین دیوار و تخته قایم شده بور چنان جیغی زدم ک همه سکته کردن بعدم بی هیچ مقدمه ای دراز کشیدم سریع خوابم رفت و بیشتر نگران مسابقه ی عزیزترین بود ک خداروشکر اول شد،و تاندون پشت پاش انگاری مشکل پیدا کرده ک فردا باید بره دکتر،بعد افطارم طبق هرشب پتوس و سینگونیوم و غبارپاشی کردم و
دیشب گوشی م زنگ خورد دوستم فاطمه بود...
خونه شون رو عوض کردن بعد از اتمام سال تحصیلی و تلگرام هم که قطع شد رسما هیچ ارتباطی باهم نداشتیم...
دیشب زنگ زده بهم میگه من مشهدم گوشی رو میگیرم سمت حرم دعا کن...
بعد از اینکه دعا کردم آنتن رفت و قطع کردیم...
بعد چند دقیقه دوباره زنگ زد گفت حالا گوشی رو بده مامانت دعا کنه...

عاخه یه دوست چقدر میتونه با وفا باشه؟!
دریافتپ ن:دوستای خوبتون زیاااد باشه ان شاءالله:)
روز و شبتون پر از حس های خوب...:)
#آقا بطلب...
یاعلی...
نشسته بودم تو تاریکی اتاق،برعکس همه شبا،حتی نور مهتاب هم نبود که اتاقو روشن کنه.نور گوشی نمیزاشت دور و برم رو ببینم اما حس میکردم یکی دیگه هم تو اتاق هست،اونم درست شبی که توی خونه تنها بودم!نفسم تند شده بود.گوشیو خاموش کردم...در کمد لباسا آروم باز شد،تو همون تاریکی هم میتونستم لبخند عریض و چشمهای درشت و براقی که بهم خیره شده بودن رو ببینم.از ترس سر جام خشک شدم.آماده خیز برداشتن به سمت در شدم که فهمید و خیز برداشت سمتم.از ارتفاع بلندی افتادم رو
خب سلااام.یه خبر خیلی خووووب دارمم.باکلی
زحمت و یدبختی تونستم خانوادمو راضی کنم تا پکیج اموزش 
ادوبی پریمیر رو سفارش بدم و فردا دومین جلسه 
هست و خیلی خوووشحالممم...مطمنم تواین کار موفق میشم
راستی کار پیدانکردم اما ی چیز خنده دار
کلاس خیاطی میرم
البته به عنوان شاگردی که کلا خیلی خوبه همه چی دارم 
یاد میگیرم و ایننننکهههه
امروز اولین روزم بودد خیلی خوببب بودد
بععععدددد اینکههه امروز اولین سوتی رو دادم با یه در دیگه اشتباه گرفتم
بعد نزدیک بو
بدترین حس دنیا چیست؟ شاید بگویید تنهایی...  دلتنگی...
  و... اما بدترین حس دنیا "دل زدگی" ست.
دل زدگی، بعد از یک خواستن عمیق می آید. کاری را، چیزی را، کسی را با تمام وجود خواستن.دل زدگی یعنی کاری...  چیزی...  کسی که مدت ها حس خوب برایت داشت دیگر در ذهن و قلبت جایی نداشته باشد.
دل زدگی یعنی احساس خستگی شدید آدمی که دل زده می شود وسط یک جنگ است... یک جنگ نا برابر....یک طرف تمام خاطرات روزهای خواستن جلوی چشمش هست... 
طرف دیگر حقیقتی که زورش بیشتر از تمام خا
ساعت نه صب رسیدم و جریان فرفره وار خوشبختی و خوشبختی و خوشبختی و فقط مرور کردم و از ته دلم نفس عمیق کشیدم
چقد خوبه که خدا میزاره بعضیا بیان تو زندگیش،تا بفهمه در عین بدبختی چقد خوشبخته،درعین اشک تو چشم چقد شاده،در عین دل شکستگی چقد پر از عشقه و من هزارتا دنیا خوشبخت و شاد و پر از عشقم تا هستی:)
چهارشنبه پنجشنبه و جمعه ای که گذشت فوق العاده ترین روزهای عمرم بود...
روز تولدم جمعه:)
و امروز که روز دانشجو بود،به شخصه استوری نذاشتم و از شنیدن تبریکا د
دیشب گوشی م زنگ خورد دوستم فاطمه بود...
خونه شون رو عوض کردن بعد از اتمام سال تحصیلی و تلگرام هم که قطع شد رسما هیچ ارتباطی باهم نداشتیم...
دیشب زنگ زده بهم میگه من مشهدم گوشی رو میگیرم سمت حرم دعا کن...
بعد از اینکه دعا کردم آنتن رفت و قطع کردیم...
بعد چند دقیقه دوباره زنگ زد گفت حالا گوشی رو بده مامانت دعا کنه...

عاخه یه دوست چقدر میتونه با وفا باشه؟!
پ ن:دوستای خوبتون زیاااد باشه ان شاءالله:)
روز و شبتون پر از حس های خوب...:)
#آقا بطلب...
یاعلی...
سلام...
بالاخره سفر چهار روزه مون به شمال و دید و بازدید اقوام تموم شد...:)
سفر رفتن رو دوست دارم ولی از راه سفر متنفرمممم...:/
موقع رفتن ترافیک نبود ولی موقع برگشتن...اونقدر ترافیک بود ک من دیگه اعصابم ریخته بود به هم...عاخه راه سه ساعته رو 7 ساعته طی کردیم...:/
ولی شمال خییییلییی خوب بود...هوای خوب، خنک، سرسبزی...و دیگر هیچ...:)
محیای چهار ساله مون(خواهرزاده م) هم یاد گرفته موقع قایم موشک بازی آروم را ه بره که متوجه نشم کجاست...:)

+روز و شبتون پر از هوای خوب
همیشه بدترین زخم ها و بدترین درد هارو از کسی میخوری که دوسش داری! نقطه ضعفت رو میدونن و گاهی اوقات تو نقش یه دشمن فرو میرن و بهت ضربه میزنن. شاید اگه اون حرف  رو از دشمنت میشنیدی برات ذره ای مهم نبود. ولی شنیدن اون حرف از عزیزت، تو رو زمین میزنه! اونم به بدترین صورت. 
تو نه میتونی حرفش رو بی جواب بزاری! و نه دلت میاد که جوابش رو بدی! برای همین تو خودت میشکنی. دلت میگیره از زمین و زمان. با خودت بد میشی. دق دلیت رو سر خودت در میاری و از خودت متنفر میشی!
اندر باب عکس پروفایل باید بگم که اینم جزو عکساییه که دیروز با زهرا گرفتیم و من چون ی گوششو کات کردم خیلیی تار شده ولی خب هر دفعه که نگاهش میکنم از خنده دلدرد میگیرم خخخخ و البته هر دفعه که میخوام کامنت بذارم هزار دفعه رنگ رخم تغییر میکنه :/ ملت میرن عکسای خفن میگیرن بعد من...خخخخ تفاوت تا کجا خخ
 
چشمک فقط این *___* خخخخ

اوضاع ی جوریه که مامانمم باورش نمیشه بزرگ شدم خخخخ
شبتون بخیر رفقا((:
سلام
الان ساعت ۰۰:۱۸ بامداد هست!
نمیدونم چقدر به تایم ابراز وجود هر پرنده دقت کردید ( منظورم تایمی هست که سر و صدا میکنن)
مثلا من دقت کردم خروس ها صبح خیییلی خییلی زود و بعد از اون حدودای ۱۰ صبح قوقولی میکنن
یاکریم ها حدودای۶_ ۷ صبح که آفتاب میزنه تو تخم چشم آدم و حرص آدمو در میاره بق بقو میکنن
و کلاغ ها وقتی صداشون در نیاد که نماز صبح قضا شده یا داره دیگه قضا میشه کم کم 
و....
الان تو این موقع شب یه دسته کلاغ اطراف خونمون خیییلی قارقار میکردن
خیلی
سلام
الان ساعت ۰۰:۱۸ بامداد هست!
نمیدونم چقدر به تایم ابراز وجود هر پرنده دقت کردید ( منظورم تایمی هست که سر و صدا میکنن)
مثلا من دقت کردم خروس ها صبح خیییلی خییلی زود و بعد از اون حدودای ۱۰ صبح قوقولی میکنن
یاکریم ها حدودای۶_ ۷ صبح که آفتاب میزنه تو تخم چشم آدم و حرص آدمو در میاره بق بقو میکنن
و کلاغ ها وقتی صداشون در میاد که نماز صبح قضا شده یا داره دیگه قضا میشه کم کم 
و....
الان تو این موقع شب یه دسته کلاغ اطراف خونمون خیییلی قارقار میکردن
خیلی
سردمه، نقطه به نقطه بدنم غرق درده، خسته و لِهه، کوفته و داغونه ولی خوشحالم. هندزفریم رسماً مُرده و خب منم با آهنگ سیروان مردم. صبح یادم رفت برم مدرسه! کلاسی بود که باید می رفتم، کتابخونه بودم. ری ری باهاشون حرف زد که بذارن بدون لباس مدرسه برم سر کلاس. 
فکر کنم فقط من این توانایی رو دارم که شب امتحان هندسه ترم برم سینما و مطرب ببینم. سرگرم کننده و البته دردناک بود. هنوزم نمیدونم اسم اون تپلوعه محسن کیاییه یا مصطفی ولی میدونم خیلی احمق اسکل پاتری
اینم پست امشب 
لطفا نظر بدید درمورد کتاب- آب و هوا-من -نجلا جان و.... بدون نظرای شما فکر میکنم که هیچ کس منتظر این کتاب نیست...
پ.ن1: فاصله پست گذاشتن من و نجلا جان (اگه نظر بذارید) تقریبا یک روزه 
پ.ن2: این پست تا پایان فصل ویرایش میشود. 
پ.ن3: از بعد از ماه رمضون خوابم تنظیم شده به 11 نرسیده معمولا خوابم الانم بخاطر قولی که دادم بیدار موندم
پ.ن4:شبتون به خیر و خوشی.
ادامه مطلب
خدای مهربانچه‌لذتی داردکه‌تو انیس‌قلوب باشیچه حس شیرینی دارد اعتمادبه توچه شکوهی داردتعظیم دربرابرعظمت تو محبوبم همه جا،لحظه به لحظهشمیم‌ حضورتوستهیچ کاری برایم سهل نشدمگرباعنایت تو هیچ‌باری ازدوشم زمین گذاشته نشد مگربامددتوهیچ انسانی درمسیرم قرارنگرفتمگربه خواست توومن این روزهاچه خوب دریافتمکه هیچ برگی ازدرخت نمی افتدوهیچ دانه‌ای سرازخاک برنمی‌آوردمگربه خواست توخدایاامشبدرهای رحمتت رابرما بگشاوخواسته‌ات رابرهدایت ماقرا
379لابد به هوای یک مطلب عاشقانه اومدید؟ نه نه. دیوانه کننده اوضاعی بود که با آن درگیر این چند روزه درگیر بودم. واقعا بعضی از مشتری ها من را تا مرز جنون می برند. خدایا توبه، از این که شماره ام را نوشتم گذاشتم سر در پیجم. :| فرت فرت زنگ میزد. "خانم این و ندارین؟" دو دقیقه بعد زییییینگ "خانم اون و ندارید؟ خانم چرا اون که من پسندیدم و تموم کردین؟" :| نکنیم از این کارها. روانی نکنیم فروشنده را. پ.ن: دیگه همین. :| یعنی بیست و چهار ساعت نشد از اظهار ن
تو اینروزا،لبخندم محو شده ،کامم تلخه،جوری ک هیچی پر رنگش نمیکنه،هیچی شیرینش نمیکنه،انقد خستم که هرچی بیشتر میخوابم بیشتر بدن درد میگیرم....کاش تموم شه اینروزا،حق اردیبهشت نیس....
 
امروز نزدیک هشت و نیم خوابم برد و عصر با تگرگی ک میومد از خواب پریدم ولی باز خوابم برد تا هفت که یکم لشینگ بودم و بدن درد داشتم رفتم دوش گرفتم اومدم افطار کردیم و حس درس نداشتم،کتابم نداشتم و بیخیال شدم،و کلا اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه درخت گیلاس محبوب جلو در خون
سلام .. 
یکشنبه شبتون بخیر و سلامتی باشه 
خب واپسین قسمت های داستانو سپری میکنیم دیگه داریم به قسمتای هندی طورش نزدیک میشیم . 
از این قسمتایی که قند تو دل اب شه و پروانه ته قلب ادم پرواز کنه و مغز ادم قلقلک شه واز این مسخره بازیا :))))) 
خب زیاد کشش نمیدم بریم ادامه ی مطلب گپ بزنیم و داستان بخونیم
 
ادامه مطلب
سلام
حال دلتون چطوره؟!
یکی از جاهای سخت زندگی کجاس بنظرتون؟
بنظرم یکی از سخت ترین مراحل زندگی وقتیه و از اطرافیانت یچیزایی میشنوی ک توقعشو نداری...
اره...از زخم زبون صبت میکنم
داشتم فکر میکردم وقتی از این حرفا میشنویم باید چیکار کنیم؟
درسته میگن نباید به حرفای مردم اهمیت داد و این حرفا
درسته
ولی واقعا یچیزایی دیگ از حد انصاف خارجه
تحملش سخته
به نتیجه ای که رسیدم اینه
تو اگ مسیرت حق باشه
کارت درست باشه 
خودت و خدات از کاری ک میکنی راضی باشین
پس
سلام...
امروز امتحان انشا داشتیم...
موضوعش در باره ی:"دوست من کتاب"بود:)
 
انشا م رو دوست دارم...:)
 
+ورزشی که کلا زنگ آزاد بود..^...^
با "ز.ع"تو زنگ ورزش کلی والیبال و بدمینتون بازی کردیم^...^
 
پ.ن:زنگ ریاضی ادقام شدیم با یه کلاس دیگه و میز ما کنار شوفاژ بود...تا آخر زنگ پخخخختمممم از گرما...:///
 
رو و شبتون پر از خاطرات خوب و به یاد موندنی...
 
یاعلی...
بسمه تعالی...
خبر رو که شنیدم کل دنیام تیره و تار شد...انگار جهان یه لحظه وایساد که من بتونم خبر رو درک کنم...
مامانم گریه میکرد...
تموم جهان هم انگار با من شروع به گریه کرد...

عموی چهل ساله م به دلیل سرطان دستگاه گوارشی فوت کرد...
خیییلی درد کشید...از سال تحویل سال 1397 تا الان درد کشید...
شده بود پوست و استخون...
از همه ی ده تا عموی دیگه م بیشتر دوسش داشتم...
توی ذهنم تموم خاطراتم رژه می رفتن...
و این خاطره از همه پر رنگ تر...:
قبل از اینکه عمل کنه و روده شو برد
یا کریم
 
 
فعلا این برنامه نصفه برای بهمن!
به تلاش برای اول وقت خوندن نماز هام ادامه بدم. اگر نخوندم تنبیهش همون تنبیه ماه پیش ( به ازای هر نمازی که دیر شد یه نماز قضا هم علاوه بر نماز اصلی بخونم)
هر ماه یه قسمت از پولم رو پس انداز کنم
حتی شده آخر ماه! هر جای ماه که شد، یه فعالیت اقتصادی شروع کنم! حتی در حدِ کوچکِ راه انداختن اون پیج برای اکسسوری های دخترونه
به صبح ها حدودای 6 بیدار شدن ادامه بدم. حتی بعدش که قرارم با ف.سین تموم شد
 
فردا امتحان فل
سلام وقت بخیر
 
اولین کاری که دارم انجام میدم آماده شدن واسه آزمون زبان انگلیسی و آلمانی هستش
کل پیشینه زبان انگلیسی من چیزایی بوده که در طول درس خوندن یاد گرفتم و آلمانی هیچ زمینه ای ندارم !
هدفم ایلتس 7 تا 7/5 برای زبان انگلیسی و سطح B1 تا B2 زبان آلمانی هستش و برای اینکار یک سال زمان در نظر گرفتم
دلیل تنوع زبان خوندن من زیاده  فرضا من آمریکا پذیرش بگیرم آلمانی چه فایده ای برای من داشته؟
جواب : ویزای آمریکا راحت تر میدن چون میدونن شما خیلی وابسته
سلام...
دیگه کتابای مجموعه دارن شان رو نمینویسم...:/
عاخه خیلی زیادن....یک راست وقتی تموم شد کلشو مینویسم که تمومه..:)
کتاب عروسک پدر رو تموم کردم...:)
معرفی میشه...:)
البته خودم به اندازه ای که انتظار داشتم دوسش نداشتم ولی درکل قشنگ بود:)
داستان:
درمورد یه دختریه به نام گِلِنّیس که توی یه خونواده خیلی پولدار زندگی میکرده و حالا پدرش به جرم کلاهبرداری زندانی شده و مادرش هم بعد از زندانی شدن پدرش از نظر روحی و روانی مریض شده و بچه ها بین فامیل تقسیم شدن
379لابد به هوای یک مطلب عاشقانه آمدید؟ نه نه. دیوانه کننده اوضاعی بود که با آن درگیر بودم. واقعا بعضی از مشتری ها من را تا مرز جنون می برند. خدایا توبه، از این که شماره ام را نوشتم گذاشتم سر در پیجم. :| فرت فرت زنگ میزد. "خانم این و ندارین؟" دو دقیقه بعد زییییینگ "خانم اون و ندارید؟ خانم چرا اون که من پسندیدم و تموم کردین؟" دیشب هم که بابت گلی که من کاشتم تماس گرفت و با همان ادبیات طلبکارانه از خجالتم درآمد. امروز کلا گوشی را گذاشتم روی حالت پرواز. ا
379لابد به هوای یک مطلب عاشقانه آمدید؟ نه نه. دیوانه کننده اوضاعی بود که با آن درگیر بودم. واقعا بعضی از مشتری ها من را تا مرز جنون می برند. خدایا توبه، از این که شماره ام را نوشتم گذاشتم سر در پیجم. :| فرت فرت زنگ میزد. "خانم این و ندارین؟" دو دقیقه بعد زییییینگ "خانم اون و ندارید؟ خانم چرا اون که من پسندیدم و تموم کردین؟" دیشب هم که بابت گلی که من کاشتم تماس گرفت و با همان ادبیات طلبکارانه از خجالتم درآمد. امروز کلا گوشی را گذاشتم روی حالت پرواز. ا
1.سلام..:)از اتفاقای این اخیر که بگذریییییم و بعدا اینجارو بترکونیم اومدم بگم نویسنده ی این وبلاگ دانشجو شده..دانشجوی رشته ی روانشنااااااااسی...شدیدا استرس ثبت نام فردارو داره و ترش کرده با وجود خستگی زیاد خوابش نمیره!
 
 
2.من دارم خاص ترین و باحال ترین روزارو تجربه میکنم...اینجا پاییزش پاییزه..درخت گیلاس جلوی خونه برگای زردش بوی پاییز میده و هوا بس ناجوانمردانه سرررردهههههه!
 
 
 
 
3.بعد بیست روز تازه دوروزه که از تهران اومدیم و من فردا میرم ث
به نظر خودم این چند وقت خیلی کم کار تر از قبل بودم ..شاید چون از شر کنکور راحت شدم ..نمیدونم ...اما تصمیم گرفتم یه چالش واسه خودم تعیین کنم. و اون اینه که میخوام مثل قدیما شب ها بیدار بمونم و میزان ساعت بیشتری کار کنم . می خوام تا وقتی جوابا میاد پوروپوزالم رو به استادم داده باشم ... امروز نه شهریوره ..تا پونزدهم شمارشه معکوسه 
کار کردن توی تاریکی ..سکوت ..قهوه ...شب یه ترکیب جادوییه که قشنگترین لحظات رو برام رقم میزنه  من برم که شروع کنم..فعلن ..شبتون
سلام...
نمی دونم چند وقت نبودم اما کامپیوتر خراب شده بود و با گوشی سختمه:/
مشق های زیااااادددد.....79صفح فقط مطالعات:||||
 
و بله حوصله م سر رفته:/
داشتم فکر می کردم که کاش کرونا نبود و میتونستیم بریم سفر...:((
خسته شدم از توخونه بودن...:((
 
و از همه مهم  تر:اعیاد شعبانیه رو بهتون تبریک می گم:)
 
 
پ.ن:وی میگه ازم متنفره...خب چیکار کنم؟من سعی کردم تنفر بیجا شو از بین ببرم اما خودش اصرار داره!!!
روز و شبتون بدون بیماری...
 
یاعلی...
وبلاگ زدیم چه وبلاگی:) 
نویسنده هاش منم و مبینا جونم دیگه:))
دوست داریم یه نگاهی در خدمتتون باشیم:)
اگه دوست داشتید کلیک کنید:)
تشکر از توجه شما:)
.
.
دل خوشم با نفسی
حبه قندی
چایی
صحبت اهل دلی
فارغ از همهمه دنیایی
دلخوشی ها کم نیست
دیده ها نابیناست...!
سهراب سپهری
.
.
امروز رفتم وبلاگای قدیمی رو سر بزنم ببینم کجان اینا پس، یکی از دوستام بهم پیام داد فهمیدم هست هنوز، بقیه وبلاگاشون پاک شده بود، یا غیر فعال بود، بعضیاشون یه جوری از وباشون رفته بودن ک
سلام...
امروز مثل بچه های خوب اتاقمونو مثل دسته گل مرتب کردم:)
و اینکه یکی از جذاب ترین کارهامو کردم...به کیفم پیکسل زدم...^...^
 
پ.ن:یعنی هییییچ کدومتون ایده ای واسه تزئین برد مدرسه ندارید؟!
می خوام بدم دوستام تو نبود من(ان شاءالله)برد رو تزئین کنن...
 
پ.ن2:التماس دعا...
 
 
روز و شبتون بی دغدغه های الکی...
یاحسین...
سلام به روی ماهتون 
یکشنبه شبتون بخیر باشه 
در خدمت هستیم با قسمت جدید 
خب اول از همه بگم که تک تک نظراتتونو خوندم و دلم چقدر گرم شد به بودنتون 
از تک تکتون ممنونم که کنارم هستید و به نوشتنم قدرت میدید و به قلبم حرارت برای نوشتن میبخشید 
یکی از دوستان حرف جالبی زده بود .. نوشته بود به هر حال هیوک کار های اشتباه زیادی در گذشته کرده و سوریم قربانی یکی از همین اشتباهاش بوده و به همین راحتی نمیتونه از زیرش فرار کنه ... 
و دقیقا درسته ! 
به این راحتی ن
سلام...شبتون بخیر
اول کاری میخواستم یکم از ضرورت {خودشناسی} براتون بگم
همه ما ذاتا عاشق خودمون هستیم و برای خوشبختی خودمون حاضریم هرررکاری کنیم....
ولی اگه یه نگاه به بشریت بندازیم چند درصدشون احساس خوشبختی دارن؟!چند درصد به ارامش واقعی (نه یه لذت و ارامش کاذب و زودگذر) رسیدن؟
هرروزی که میگذره به اختراعات و اکتشافات و پیشرفت صنعت و راحتی زندگی جوامع امروزی بشر اضافه میشه ولی...ولی بیاین ببینیم ادما تو این زمونه زندگی با ارامشی دارن یا صد سال دو
سلاااامممم:)))
آبجی اولی و خواهرزاده گرامی و جان بالاخره اومدن^...^
 
خیلییی خوشحالم...الحمدلله:)
 
پ.ن1:فردا هم تعطیله...و امتحان میان ترم علومی که عقب افتاد...:)
 
پ.ن2:پنجشنبه رفتم بیرون، تا نصفه شب همش احساس می کردم ته گلوم غبار داره...اونقدر صدامو صاف کرده بودم که گلوم میسوخت...
خدا رو شکر که فردا رو تعطیل کردن...^...^
همین که خبر تعطیلی رو شنیدم زنگ زدم "ز.ع"و مبینا که تعطیله...مبینا میگه:بهترین خبری بود که میتونستی بهم بدیییی...:))))))
 
خلاصه که شبتون به خ
سلام :)
چوطورین؟ 
آیا شما هم مثل من استرس دارین؟ من که یه عالم دارم :((
پس فردا امتحان ریاضی ۲ محترم هست
چقدر سختهههه بدتر از اون این که حجمش خییلی زیادهتازه فک کنین ما امتحان میان ترم حذفی دادیم بازم کوه مطلب مونده برامون :((
به شدت دلم واسه پاییز تنگ شده :( البته یه پاییز خوشگل :(
یکی از بزرگترین باگ های زندگی تو کلان شهر هایی مثه همین تهران کوفتی داره میدونین چیه؟ محرومیت از حس تعویض فصول سال :((
کلا بشمارم از بچگیم شاید ۱۰ تا زمستون که توش قشنگ بر
یه مدته با پاییز دستبند گره ای درست میکنیم...
خیلی خوشگل شدن:)))

چند وقت پیش رفته بودیم با پاییز و بابام بازار و یک عااالمه مهره خریدیم^...^
ما هی میخوایم قیمتشونو پایین بیاریم ولی مهره هاش گرونن...:/

بالاخره بعد از مددددت ها رفتیم باشگاه...اونقده نرفتیم و بدنمون آمادگیشو از دست داده که موقع دویدن من و پاییز احساس میکردیم داریم بالا میاریم...:|
+البته کسانی که تازه میان باشگاه اینجوری نیست واسشوناااا...ما چونکه یکم سنگین تر کار میکنیم بیشتر اذیت میش
شنبه ای که گذشت پر از شوق و شعف بودیم
.همه مون...هماهنگ کردیم..وسیله و...اوردیم و من یه شاخه گل کوچیک تزیین شده اوردم با سه قلوها رفتیم کیک خریدیم و تو کلاس بغلی گذاشتیم و وقتی که رفتیم انتراک وسط کلاس و فاطمه با برف شادی من کیک به دست و نگین و مرضیه و فرزانه با بادکنا در و کوبیدیم که استاد اومد در و باز کرد و جیغ زدیم و روزشو تبریک گفتیم...خیلی روز خاطره انگیز و قشنگی شد واسمون....استاد سیگارودی هم اومد و کلی عکس انداختیم...نم بارون میزد....کلاسمون طبق
سلام...
امروز با چندتا از بچه ها رفته بودیم پینت بال...^^
ما گروه آخری بودیم که میرفتیم تو زمین...
همه رفتیم لباس پوشیدیم و اسلحه گرفتیم و رفتیم تو زمین...
 
چند نفرو زدم ولی نرفتم واسه گرفتن پرچمِ وسط زمین...(نمیخواستم تیر بخورم...:/)
چند دقیقه از بازی گذشته بود که یکی از بچه های گروهمون پرچمو گرفت و تا سنگر آخر آورد و ست اولو بردیم...:)
بعد زمینامونو جابجا کردیم و از پشت سنگر بلند شدم که تیر بزنم و تیر خوردم...میدونم از نزدیک خوردم ولی نمیدونم چقدر نزدیک
سلام...
 
شکلک دار شدنمون رو به همه ی بیانی ها تبریک میگم
 
البته بیان کلی قابلیت جذاب دیگه هم ایجاد کرده که برید ببینید...:)
 
پ ن:چند روزی بود که گرمازده شده بودم  و حالم خییلی بدبود...البته الان بهترم ولی به همتون شدیییدا پیشنهاد میکنم تا مجبور نشدید و کار مهمی پیش نیومد بیرون نرین...خیلییییی هوا گرمههههه...امروز قرار بود برم بیرون ولی نتونستمخلاصه که زلال جان ببخشید...
 
روز و شبتون پر از شادی و بدون درد و غم...
 
یاعلی...
غریب است...
دریغ از یک شمع، گل، و...حتی یک زائر...
حتی ضریح و گنبد...
ان شاءالله برسد روزی که حرم امام حسن مجتبی (ع) هم مانند حرم امام حسین(ع) شلوغ و پر از زائر شود...
زیارت از نزدیک...نه از راه دور...
ان شاءالله برسد روزی که ما شیعیان ضریح و گنبد بسازیم برای ایشان...
 
عالم امروز پر از ماتم و رنج و محن است
گرد غم برسر هر محفل و هر انجمن است
این چه شور است که برپا شده در عرض و سماء
این چه سوز است که در سینه ی هر مرد و زن است
بانگ و فریاد به گوش آید از افلاک مگر
ر
بخونیدش خیلی خنده داره..خخخ:)))
دیروز تو راه مدرسه یه کیک دو تومنی گرفتم که خییلی دوسش داشتم..(قبلا خورده بودم)
رفتیم مدرسه و تو صف ایستاده بودیم که دیدم ناظممون یه کیک مث کیک من دستشه...خخخ:)))
آروم به"ز.ع"گفتم اِ خانوم"ع" کیکش مث کیک منه...فکر نمی کردم ناظم ها هم همچین کیکایی بخورن(خییلیی کاکائویی بود)...حالا چرا با خودش آورده...خخخ:))))
خلاصه که ناظممون میکروفون رو گرفت و آخر حرفش گفت:راستی اینم کیک یکی از بچه هاست که صبح از کیفش افتاده...
به سرعت نور کی
 خب امشب بعد مدتدها قرنطینه و... یه دعوتی فامیلی گرفتیم  تا دور هم جمع بشیم ( تولد مامان هم هست) 
در واقع ما هر سال توی خونه جشن امام حسن داریم کلیییی دعوتی داریم  که امسال کنسلش کردیم و اون پولو جای دیگه خرج میکنیم 
خب تو این اوضاع خرید و اینا که کنسل بود ، هر گونه بیرون رفتنم شدید مشکوک پس گفتیم یجوری به بهانه ای بریم و گل براش بخیر و اخر شب با اهنگ و... سورپرایزش کنیم . موتور زرت خراب شده و اصن یه وضعی پس بابا مامور خرید گل هم شد بعد که با خاله هما
سلام...
 
شکلک دار شدنمون رو به همه ی بیانی ها تبریک میگم
 
البته بیان کلی قابلیت جذاب دیگه هم ایجاد کرده که برید ببینید...:)
سبک قلم رو قبلا نداشت و اضافه کرده...
اندازه قلمش هم متناسب تر شده...
و کلی چیز دیگه که درکل خیلی شبیه"word"شده...:)
 
پ ن:چند روزی بود که گرمازده شده بودم  و حالم خییلی بدبود...البته الان بهترم ولی به همتون شدیییدا پیشنهاد میکنم تا مجبور نشدید و کار مهمی پیش نیومد بیرون نرین...خیلییییی هوا گرمههههه...امروز قرار بود برم بیرون ولی نت
۱.عنتخاب واحد،خیلی مزخرف،چررررت،و خسته کننده بود،سایت پدرمونو دراورد،تو صف طویل شهریه کمرم خورد شد و درنهایت اونی نشد که میخواستم،امیدم فقط به حذف و اضافه و برداشتن یه سه واحدی و یک واحدی و یا دوتا دو واحدیه،اگه بشه...
 
۲.در جهانی زندگی میکنیم که کلمات بیشتر از گلوله ها آدم کشتن و من برای بار هزار و نهصدم با کلمه ها*ش* نه رنجیدم نه افسوس خوردم نه نالیدم و نه گریه کردم و نه زجر کشیدم،من مُردم...
 
 
۳.چند دقیقه بود از حموم اومدم اینور و سه تایی
فردا دوشنبه،اولین روزِ هفته اس.....هفته ی پیش فقط دو روز کلاس داشتیم و ۵ روز تعطیلی.....
و من چقدررر به این تعطیلیِ بزرگ نیاز داشتم و چقدررر باعث عوض شدن روحیم شد که خدا میدونه...
روز اول،شبش تولد یکی از همکلاسیهام دعوت شدم که تازه منو با اون و چندتا دختر دیگه،یه اکیپ کوچولو شدیم و گاهی اگه بشه،باهم یه بیرونی بریم و از تنهایی دربیایم....خلاصه که رفتم تولد....تاا دلتون بخواد زدیم و رقصیدیم و جای شما خالی خیلی خوب بود.....فردا صبحش از بسی که ورجه وورجه ک
سلام...
کتابای دارن شان رو که قرار شد تا تموم نکردم نگم ولی تا جلد 7 خوندم...
جدای از اون کتاب جنگ چهارشنبه ها رو هم تموم کردم
نوشته ی:گری دی اشمیت...:)
خیلی قشنگ بود...:)
دوسش داشتم و پیشنهاد میکنم بخونیدش...:)
من خودم توی نرم افزار "طاقچه" خوندمش...
ماجرا:از زبون پسربچه ایه که مدرسه ایه و از مدرسه هم خوشش نمیاد...کلی هم ماجرا داره تو مدرسه...جزو تیم دومیدانی مدرسه هم میشه و یک بار هم باید توی نمایشی از نمایشنامه های شکسپیر باید بازی کنه...
درکل جالبه...
روز
اتفاقا این حال و هوا و حرفام نه از سر شکم سیری هست نه اینکه زیرم پره دو ثانیه ای ماسک و ژل ضدعفونی برام مهیاست، والا نه از کله گنده ها هستم نه به جایی هم وصلم، اتفاقا خیلی هم های ریسک هستم، هم دیابت دارم، هم مشکل کلیوی حاد دارم، هم سابقه درمان سرطان دارم، هم اضافه وزن دارم، حتما خوندین دستورالعمل سازمان بهداشت جهانی رو، یکی از این موارد رو داشته باشین ریسک ابتلا به کرونا در فرد بالا میره، چه برسه به من که کلی از فاکتورهارو با هم دارم، اون اوای
چیدن اثاث خونه تموم شد و بعد از مدتها آرامش ناشی از تمیزی خونه بهم برگشت 
واقعا اگه جلوی خودمو نگیرم این وسواس امونمو میبره 
همونطور که پیش بینی میکردم این خونه دردسرای خاص خودشو داره سعی کردم باهاشون کنار بیام 
و بگذرم 
امسال بیشترین کاری که سعی کردم انجام بدم این بود که کمتر آدمارو قضاوت کنم 
خیلی سخته ها ولی همین که قضاوتم توی ذهنمه و به زبون نمیارم پیشرفته واسم 
بعد تو ذهنم خودمو دعوا میکنم و میگم قضاوت نکن قضاوت نکن قضاوت نکن 
از عید ن
سلام :)
1. امروز رفتم یه جایی. با تپ سی. بعد دلم میخواست تو راه به راننده تپ سی کرانچی تو کیفمو بدم خوشحال بشه :( اخه خیلی عصبانی و ناراحت بود :( بعد روم نشد با خودم گفتم اگه بهش خوراکی بدم بدتر ناراحت میشه. الان دارم غصه میخورم کاش بهش کرانچی میدادم به درک اگه داد میزد سرم :(
2. میدونم هم تو اینستا گفتم هم تل.. ولی یه دوست پیدا کردم یه هاپوی پشمکی :) برا اولین بار از حیوونی نترسیدم و بغلش کردم و نازش کردم... ملی هم باهام دوست شد. دلم براش تنگ میشه... دماغ دک
سلااااممممم...
بالاخره امیلی و صعود(جلد دوم از مجموعه سه جلدی امیلی و اثری دیگه از نویسنده ی آنی شرلی(ال. ام. مونتگمری)) رو تموم کردم^...^
اونقدر امتحانات و کارهای مدرسه م زیاد بود که نتونستم یه بند بشینم پاش...وگرنه آنی شرلی ها رو که یه روزه تموم می کردم...:)
خیلی حس خوبیه که یه کتاب به این ضخامت رو تموم کنی^...^   (جلد دوم مجموعه ی امیلی 505 صفحه بود...)
آدم بعضی وقتا یه کتاباییو می خونه که بعدش حوصله ی انجام هیییچ کاری رو نداره...! یا انگیزه ش از بین میره و
خیلی زود گذشت وبم یه ساله شده البته توی تیر یه ساله شده خودمم یادم نبود
هیچ کس نیست باهاش حرف بزنم ، همینجوری مینویسم ارزش خوندن نداره ، سرو تهم نداره فقط می خوام هرچی میاد تو مخم رو خالی کنم.
اونقدر دلم گرفته و پربغضم که دارم خفه میشم یه سیل اشک پشت چشام جمع شده یهو می خوان سر ریز بشن ولی جلوشو میگیرم ، اگه الان جام خوب بود های های گریه میکردم ، از این حال بد هارو خیلی وقتا تجربه میکنم ،راستش خجالتم نمیکشم و  با این سنم میشینم قلپ قلپ اشک میریز
خب این هفته ای که گذشت رو تو شهر خواهر گذروندیم :)
دو روزش کامل درگیر دکتر و بیمارستان بودیم ، 1 روز درگیر خرید لباس واسه عروسی آخر این ماه ، و
بقیه روزهای رو درگیر مهمونی و مهمونی بازی ! من جدا قصد خرید نداشتم و هر لباس خوشگلی که
میدیدم پا میذاشتم رو نفس اماره م که نههههه نمیخرم من به اندازه کافی لباس دارم ! تا اینکه یه کت
و دامن سرخابی فوق العاده خوش دوخت دیدم و به اصرار مامانم پرو کردم و لباس انگار واسه من
دوخته شده بود ! انقدر تو آینه ذوق خود
شرایط یه شکلیه که هر شب یه وسوسه‌ای هست برای اینکه از تصمیم برگردم.هر شب که برادرم میاد میگه فلان قدر فروختم و توام پیش من بیا و باهم کار کنیم یه وسوسه است برای اینکه بگم گور بابای هدفم و استعدادهام مگه همه دنبال پول نیستند برو بچسب به کار,درس کیلو چند!.ولی اینو نمیگم به برادرم میگم من میخوام یه سال هیچ کاری نکنم,میخوام بیخیال باشم,میخوام کاری نکنم,کنکور پیرم کرد.بازم حرفم اینم نیست توی دلم میگم من امسال با همه مشکلاتم میجنگم معده‌ای که پاچی
سلااام
حالتون چطوررره؟
خیلی وقته پست نذاشتم ؛ گفتم بیام و عرض ادبی کنم ( متن فاقد مطالب مهم هست! )
دقایقی پیش رفتم در یخچالو باز کردم بعد دیدم اع چقدر خیارهای کوچولو موچولو و خوشگلی تو یخچاله بعد خلاصه یدونه برداشتم و با نمک داشتم خرچ خرچ میخوردم (جاتون خالی :))) بعد رفتم سر گوشیم و همینجوری الکی "خیار" رو تو اینترنت سرچ کردم ...
و شکست روحی خوردم! نوشته بود خیار از خانواده کدو قلیایی (که آشنایی خاصی باهاش ندارم) و سرده کدوییان هست! 
کوفتم شد :( 
چرا
قرار بود دیشب اینا رو بنویسم ولی نشد ...
حالا میگم واستون
صبح یکشنبه امتحان دیالیز میان ترم داشتم ، تو راهروی دانشگاه نشسته بودم و داشتم مرور میکردم
که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ، تلفن از ستاد بود قبلا شماره شون رو سیو کرده بودم
با عصبانیت گوشی رو سایلنت کردم و تو دلم چند تا فحش دادم که آخه من الان وسط امتحانا برم
شیفت بدم واقعا ؟ میشه آیا ؟ خلاصه جواب ندادم و رفتم سر امتحان ، بعد امتحان گوشیم رو نگا کردم
و دیدم مامانم اس ام اس داده که به ماما
شاید آهنگش پرتتون کنه به سمتی که این دنیا خلافش حرکت میکنه، شاید مبالغه ست توصیفاتم ولی برای خودش و سبکش و تک تک واژه های شعراش، حتی حرکت دستاش روی کلاویه های پیانو که بعضی آهنگاشو متمایز میکنه، جون میدم. به همین شدت!
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فای
یا که ناقص پس مده یا این‌که کامل پس بگیرمن دل آسان می‌دهم، باشد تو مشکل پس بگیر
بیش از این با موج از اعماق خود دورم مکناین صدف را از کف شن‌های ساحل پس بگیر
ای خدایی که برایم نقشه دائم می‌کشیبرق جادو را از این چشم مقابل پس بگیر
من خودم گفتم فلانی را برایم جور کنپس گرفتم حرف خود را از ته دل، پس بگیر!
مِهر او بر گِرد من می‌پیچد و می‌پیچدممُهر مارت را از این حوری‌شمایل پس بگیر
در مسیر خانه‌اش دیشب حریفان ریختندنعش ما را لااقل از این اراذل پس بگ
سلام ...
بالاخره قصه های سرزمین اشباح رو تموم کردم:)
جلد آخرش رو متوسط دوست داشتم ولی وقتی تموم شد دلم گرفت...:(
 
می خوام هری پاتر رو شروع کنم:)
فیلمش رو دیدم و دوست دارم کتابش رو هم بخونم^...^
 
پ ن:امروز با بچه ها داشتیم تمرین میکردیم واسه پیرامید من لی غیرک حامد زمانی:)
خیلی این آهنگشو دوست دارم...فوق العاده قشنگه^^
 
اینم از آهنگش:
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگره
خلاصه بگم و برم بخوابم
یکشنبه رفتم پیش دکترم
گفتم بی خواب شدم تا 7 صبح با هیچ ترفندی خوابم نبرده و اومدم بگم از فلان دارو خوردم که خوابیدم
ترسیدم... گفتم چون شما در دسترسم نبودید با مشورت یکی از استادهام از فلان دارو خوردم ...
چیزی نگفت سر تکون داد فقط
گفتم سردردم خیلی بهتر شده ولی سرگیجه نه ، همونه
دوز داروی ضد سرگیجه رو بالا برد ، ضد افسردگی همون ،یه سرکوب کننده cns واسه سردردهام
هم همون قبلی و یه خواب آور متفاوت با اون که خودم
میخوردم اضافه کرد
1. عشق بچگیام نامزد کرد :| و من اصلا ناراحت نیستم که هیچ، دغدغه اینو دارم که جشنش چی بپوشم :| یه همچین ادم شادی هستم.
2. امروز ساعت دو و نیم رفتم مدرسه :) انقدر شاخ شدم ینی :))
3. معلم گسسته و هندسه مون یکیه و دو روز پشت هم باهاش کلاس داریم و هر روز دو زنگ. دیروز جلسه اولش بود چهار ساعت کامل حرف زد :| توانایی عجیبیه ولی از پسش بر اومد :| ینی مثلا مسئله راجع به تعداد پلاک کردن ماشینا بود و اینکه مثلا چندتا ماشین با فلان عددا شماره میشن بعد دو ساعت راجع به الو
سلام به همه ی کسایی که وبلاگ من رو می خونن،در واقع دفتر خاطرات من رو.
الان ساعت دقیق ۱:۳۰ هست که من دارم اینجا می نویسم.
چون ساعت از دوازده گذشته من می تونم بگم که امروز تولدمه و من چهارده سالم رو پر و پونزده سالگیم رو شروع کردم،وقتی به کسی اینو میگم یه راست بعدش میگم که :میدونستی من و سینا داداشم،با شش سال اختلاف سنی که اون ازم بزرگ تره ،توی یک تاریخ به دنیا اومدیم؟۰
الانم به شما گفتم.فکر کنم لازم باشه خودمو معرفی کنم:
اسمم دنیا و فامیلیم هم مشی
سلام به همه ی کسایی که وبلاگ من رو می خونن،در واقع دفتر خاطرات من رو.
الان ساعت دقیق ۱:۳۰ هست که من دارم اینجا می نویسم.
چون ساعت از دوازده گذشته من می تونم بگم که امروز تولدمه و من چهارده سالم رو پر و پونزده سالگیم رو شروع کردم،وقتی به کسی اینو میگم یه راست بعدش میگم که :میدونستی من و سینا داداشم،با شش سال اختلاف سنی که اون ازم بزرگ تره ،توی یک تاریخ به دنیا اومدیم؟۰
الانم به شما گفتم.فکر کنم لازم باشه خودمو معرفی کنم:
اسمم دنیا و فامیلیم هم مشی

این روزهای در آستانه ی پانزدهمین روز از نهمین ماهِ سال،فکر میکنم چقدر برخلاف گذشته از روزهای پیش رو وهم دارم،گیر کردم تو روزهای گذشته،تیکه تیکه قلبم رو بین روزهای قشنگ نوجوانی و بچگی خاک کردم و بجاش تیکه های سنگ و کلوخ تو قلبم جاساز کردم..
میبینم
میشنوم و
بی تفاوت از تک تک اتفاقهای زندگی می گذرم..
کمتر دلگیر میشویم...
صبورتر شده ام...
بیشتر میبخشم...
کمتر خرده میگیرم
درِ گنجه را باز میکنم و
شالگردنی که سال پیش بافته بودم را میارم و بازش میکنم
 
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
 
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
 
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
 
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
 
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
 
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
 
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست
نوشتن! نوشتن! نوشتن!
تقریبا میتونم به جرعت بگم که بهترین رفیق، بهترین سنگ صبور، بهترین گوش شنوا، بهترین مسکن برای آدم نوشتنه!
نه خیانت میکنه، نه بهت میگه وقتی برات ندارم، نه نگران از این هستی که یوقت حرفاتو به کسی بگه، نه نگران اینی که درموردت فکر بد کنه، هیچی! بهترین رفیق هر آدمیه..
حتی برای منی که الان توی بدترین وضعیت روحی هستم باز مرهم دردمه، تنها چیزی که به ذهنم رسید نوشتن بود. از چی؟ خودمم نمیدونم!
بچه ها بعد مدت ها اومدم. دلم برای تک تک تو
سلام
خوبید خوشید در چه حالید بچه ها:)
خودم که امروز یه روز چرتی داشتم، یه چند باری بحثم شد و کار داشت به دعوا میکشید ولی خب هردومون بیخیال شدیم :( 
راستش داشتم توی اینستا چرخ میزدم که یه ویدوعه خیلی خوبی پیدا کردم، خیلی قشنگ بود، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. و واسه همین گفتم بزارم توی وبلاگ و شما هم استفاده کنید
خیلی دوس داشتم متن بالا بلند بنویسم ولی مغزم قفل شده متاسفانه:( هیچی به ذهنم نمیرسید
این ویدیو رو براتون آپلود کردم، شما اگه دیدینش حتما
یا مُبَیِّن
ای روشن کننده
 
 
سلام :)
 
 
+یه بنده خدایی نوشته بود: شبِ عاشقانِ بی دل چه شبی دراز باشد کلا... یلدا براشون قرتی بازیه!
 
+ما نه عاشقیم نه بیدل... اما خیلی هم دراز باشد... خیلی هم قرتی بازیه! :)))
 
+از خدا میخوام فردا یه اتفاق خاص بیفته. چون دلم تنگ شده برا یه بنده خدایی و فردا قراره ببینمش. و دوست دارم خاطره خوبی به وجود بیاد
 
+یه مدت بود عادت کرده بودم به اونا که فکرشون اذیتم میکنه، فکر نمیکردم. تازگی دارم دقت میکنم دوباره دارم خیلی فکر می
1. سلام اقا. ببخشید من جواب کامنتای پستای قبلو ندادم. من از اون دسته ادمام که موقع ناراحتی مث لاکپشت میشم میرم تو لاکم :| ( نه که چند میلیون کامنت بود برا همین گفتم طرفدارا، فن پیجا نگران نشن:)))
2. میدونید چقدددد امروز گند زدم؟ سوتی دادم؟؟
اول دیروزو بگم به "طبقه بالا" گفتم "فردا" :| #مغز_خلاق
امروز هم معلوم نیست حواسم کجا بود اصن. ظرف غذامو انداختم تو سطلللل اشغااااال :|||| بعد خودم نفهمیدم فکر کردم به دوستم دادم ببره تو کلاس. رفتم بالا بهش گفتم حاجی ظ
قرار بود شب بیام و از روزی که ساختم بگم!
منتها اونقدری جون ندارم کلش رو توضیح بدم! فقط اینکه امشب بعد مدت ها تنها شبی هستش که با شرمندگی نمی خوابم! امروز روز خیلی ایده آلی برام نبود! اما خوب تونستم خودم رو جمع و جور کنم! و این باعث میشه امشب با خیال راحت بخوابم.
از طرف دیگه خیلی هم خوشحال نیستم!‍ راستش دارم فکر میکنم که اگر هدفم رو از ته ته دلم دوست دارم پس چرا اینقدر همش سستی میکنم؟! وقتی هم خودم توانایی شو در وجودم میبینم و هم دیگران و حرکت شایست
پارسال عید خوبیش این بود که میخواستیم بریم سفر ، برای چهارمین بار میخواستم اصفهان رو ببینم و
برای اولین بار یزد ! ، حالا بگذریم که بابام در تمام لحظات سعی داشت از دماغمون _البته بقیه نه فقط
من _ دربیاره ولی خب سفر بود دیگه، خوب بود ، تنوع بود ! امسال برنامه ی خاصی نداشتیم ،
میخواستیم بریم شهر خواهر و از اون طرف شمال که فعلا شمال رو آب برده ! و بابام هم زد زیرش که
بریم شهر خواهر چ کار کنیم مگه بیکاریم :/ دیگه منم از لج بابام و cousin هام _ توضیح میدم_ پا
من یه عشق داشتم و خودم رو توش غرق کرده بودم. همه مون تجربه های وحشتناک شکست از ادمای مزخرف تو زندگی مون رو داریم. خب ولی نمیشه گفت اون کاملا مزخرف بود. همچی باید در حد تعادل نگه داشته بشه و شاید یروزی شااید بشه گفت که اوکی تو یه آشغال تو رابطه بودی و یه معلم نمونه.
کسی که همه تلاششو کرد که بچه ها رو به مسیر درست هدایت کنه. وقتی یادم میاد که سوال های سخت از ما میپرسید و ما از ترس اشتباه گفتن حرف نمیزدیم بهمون میگفت که نترسید! اشتباه جواب بدید. از شکس
یه فیلم ترسناک دیدم و جرئت ندارم بخوابم ,چراغ روشن گذاشتم و به یکی از دوستام که معمولا شب ها بیداره پیام دادم تا شاید بیدار باشه و باهاش حرف بزنم ترسم کمتر بشه.. اما سین نکرده... تمام مدت فیلم مات و مبهوت بودم و اواخرش تنم می لرزید... . خوب بهتره یچیزایی یادداشت کنم تا ذهنم از فیلم خارج بشه... امروز دیگه بعد دو روز تعطیلی نمیتونستم توی خونه بمونم... دیوارا بهم فشار می اوردن ,زدم بیرون و رفتم سمت کافه ی ارزون اما تمیزی که لاته اش فقط ۴۵۰۰ تومنه ,تا قه
یا من هو صانع کل شیء
 
 
امروز داشتیم با بچه ها حرف میزدیم، الهه میگه :« پاشیم بریم چهارسو.»
منم با ذوق از تجربه دفعه قبل که رفتم چهارسو گفتم. الهه گفت که اونها که رفتن، رستوران هم رفتن یه چیز خوردن.
بعد میگفت سفارش که میدادی بهت یه چیز میدادن حالتِ بن مانند. میتونستی بری تو پاساژ بگردی تا سفارشت آماده شه. سفارشت آماده میشد اون بُن عه ویبره میکرد متوجه میشدی میرفتی سفارشو دریافت میکردی :)))
با شوخی قرار گذاشتیم در هزینه ها صرفه جویی کنیم پاشیم ب
توکه باشی دلم دیگه نمی لرزه
همین گریه به لبخند تو می ارزه
حسین جانم
 
بذار سایه ت همیشه رو سرم باشه
قرار ما شب جمعه حرم باشه
حسین جانم
 
حرم گفتم هوای کربلا کردم
هواییشم فقط دور تو می گردم
حسین جانم
 
پناهم باش به جر روضه ت پناهی نیست
به غیر از تو برا من تکیه گاهی نست
حسین جانم
 
به قربونت نگاه اطلسی داری
وم آقا همش دلواپسی داری
حسین جانم
 
غلط گفتم که چیزی توی کاسه م نیست
چی کم دارم تو رو دارم حواسم نیست
حسین جانم
 
سبک بالم تو ایوون تو جا دارم
از
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و
اس ام اس شب بخیر
 
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه اس ام اس شب بخیر گفتن عاشقانه خنده دار و دوستانه برای همسر و دوران نامزدی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
همه آرام گرفتند
و شب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من و یاد تو بود
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
دوست دارم که یک شبه
شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
مرا نشناسی،
ولی دستم را بگیری و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها